کاش آدمها
کاش آدمها به جاى زبانشان با چشمهایشان حرف
مىزدند. شاید اگر آدمها با چشمهایشان حرف مىزدند، دیگر به هم دروغ
نمىگفتند. آخر چشمها که به هم دروغ نمىگویند. چشمها آنچنان صادقانه
همه چیز را لو مىدهند که آدم مىتواند روى حرف آنها حساب کند.
کاش
آدمها به جاى پاهایشان با دستهایشان راه مىرفتند. شاید اگر با
دستهایشان راه مىرفتند دیگر مجبور نبودند فقط آن بالاها را نگاه کنند.
کاش قلب آدمها شیشهاى بود. شاید اگر قلبها شیشهاى بودند دیگر کسى جرئت
نمىکرد قلب آدم را بشکند این طورى اگر قلبى هم شکسته مىشد همه صداى
شکستن آن را مىشنیدند. کاش گوشهاى آدم مىتوانستند حرفهاى دل آدم را
بشنوند. شاید اگر گوشها حرفهاى دل را مىشنیدند، دیگر حرفى توى دل
آدمها نمىماند. این طورى دیگر دل آدمها سیاه نمىشد. هر چه بود سفیدى
بود و روشنى.
کاش دل آدمها جایى بود که همه نمىتوانستند واردش شوند. مثل جایى که براى
خودش کُدى داشت جایى که مثل این تلفنهاى همراه، همیشه در دسترس نبود.